فایل فلش X.VISION مدلLE-42KD20

فایل تست شده مخصوص پارت نامبر این مدل مین برد هست .

توجّه : ((حتماً قبل از کپی برداری نرم افز از فایل اصل تلویزیون خود بکاپ بگیرد))

کد لینک خرید نرم افزار:535440

 

255/000 تومان

دُهن الحنظل الاصلی (روغن هندوانه ابوجهل اصلی)

این محصول توسط عطار پیشکسوت تایید شده است

خرید و فروش روغن های گیاهی

به صورت 500 % ارگانیک و بهداشتی به همراه برگه آنالیز عرضه می گردد...

  کدمحصول:534062

مقدار کل28عدد

2200 تومان

عسل وحشی تهیه شده از بیشها و باغات اطراف دزفول استان خوزستان

مقدار موجودی 12/6 کیلو دوازده کیلو و ششصد کرم با شاخه محاسبه شده و بدون احتساب ظرف عسل

البته همان طور که میبینید شاخه ها تا حد امکان برداشته شده

و مقدار خیلی کمی که واقعا شاخه های مانده به آسانی قابل حذف و یا بررداشتن نیست

قیمت هر کیلو عسل 800 وتمان هست

  کدمحصول:534068

مقدار کل12کیلو

800000 تومان


نوشته شده توسط : كريم شريفي

صد رحمت به دزدهای سر گردنه




روزی بود، روزگاری بود. در آن روزگار، جز اسب و الاغ و شتر، وسیله ای برای سفر و رفتن از شهری به شهر دیگر وجود نداشت. راه ها پر از خطر بود. مردم گروه گروه و به صورت کاروان به سفر می رفتند تا بتوانند با دزدهایی که در پیچ و خم راه ها و گردنه های سرد و دشوار کمین کرده بودند، مقابله کنند. یک روز دو نفر که از کاروان جا مانده بودند، تصمیم گرفتند منتظر کاروان بعدی نشوند و خودشان به سفری که بایستی می رفتند، بروند. آن دو ترسی از دزدان سر گردنه، یعنی همان دزدهایی که در پیچ و خم راه ها اموال مسافران را می دزدیدند، نداشتند. زیرا چیزی همراه خود نداشتند که به درد دزدها بخورد نه پول داشتند، نه جنس، نه اسب و الاغ. پیاده راه افتادند و رفتند و رفتند تا به اولین پیچ یک گردنه ی پر پیچ و خم رسیدند. پیچ اول گردنه را پشت سر گذاشتند اما سر پیچ دوم بود یا سوم که دزدها از کمین گاه بیرون آمدند و راه را بر مسافران بی چیز و بینوا بستند. یکی از آن ها رو کرد به رئیس دزدها و گفت: «می بینید که ما چیزی نداریم. رهایمان کنید تا پای پیاده برویم و به شهر خودمان برسیم.»
دزدها نگاهی به سراپای آن ها انداختند. وقتی دیدند واقعاً چیزی ندارند، گفتند: «ای بخشکی شانس!» و آن ها را رها کردند. کم مانده بود که دو مرد مسافر به خوبی و خوشی به راهشان ادامه دهند که یکی از دزدها گفت: «مال و مرکب ندارند، لباس که دارند!» لباس یکی از مسافران نو بود و لباس یکی از آن ها کهنه. هر چه آن دو به دزدها التماس کردند که لباسشان را نگیرند، نشد. دزدها هر دو مسافر را لخت کردند، لباسشان را از تنشان بیرون آوردند و گفتند: «حالا به هر کجا می خواهید، بروید.» مسافری که لباسش کهنه بود، رو کرد به دزدها و گفت: « این انصاف نیست که هم لباس نو و باارزش دوستم را از تنش در آورید، هم لباس کهنه و بی ارزش مرا.» رئیس دزدها که دید با دو مسافر نادان رو به رو شده، به شوخی گفت: «عیبی ندارد. برای اینکه از هر دو نفر شما به طور مساوی دزدیده باشیم، وقتی به شهرتان رسیدید، آن که لباسش تازه بوده، پول یک نصف لباس نو را از آن که لباسش کهنه و بی ارزش بوده، بگیرد.» مسافران لخت و بی لباس راه افتادند. در راه، آن که لباس نو و باارزش خود را از دست داده بود، رو کرد به دوستش که لباس کهنه بر تن داشت و گفت: «وقتی به شهرمان رسیدیم، تو باید نصف پول یک دست لباس را به من بدهی. فهمیدی که رئیس دزدها چی گفت.» آن که لباس کهنه اش را از دست داده بود، گفت: «من آن حرف را زدم تا شاید دزدها دلشان بسوزد و لباسمان را پس بدهند.» دوستش گفت: «نه این طور نمی شود چیزی که تو از دست داده ای ارزشی نداشته و چیزی که از من دزدیده شده با ارزش بوده. لباس من صد تومان می ارزیده و لباس تو هیچی. تو باید حتماً پنجاه تومان به من بدهی تا هر دو به اندازه ی مساوی ضرر کرده باشیم.» دوستش حرف او را قبول نکرد. بگومگوی آن ها ادامه پیدا کرد و بالا گرفت تا هر دو بی لباس به شهرشان رسیدند و یک راست رفتند پیش قاضی و آنچه را بر سرشان آمده بود تعریف کردند.
قاضی، نفری پنجاه تومان از آن ها گرفت و گفت: «من وقت ندارم، بروید پیش معاونم.» آن دو نفر رفتند پیش معاون قاضی معاون قاضی نشست و با حوصله به حرف های آن دو نفر گوش داد. بعد، دستی به موهای سفیدش کشید و گفت: «اول باید نفری صد تومان به من بدهید تا بعد از آن بگویم حق با کدامتان است.» مسافران بیچاره، سر و صدایشان بلند شد که: « آخر این چه نوع عدل و دادی است که بدون پول دادن کاری پیش نمی رود؟»
بعد هم گفتند: «بابا! ما اصلاً قضاوت و رای قاضی را نخواستیم. خودمان یک جور با هم کنار می آییم.» و غرغرکنان سرشان را انداختند پایین که از پیش معاون قاضی بروند. اما معاون قاضی، مامورهایش را صدا کرد و گفت: «این ها وقت مرا گرفته اند و همین طور می خواهند بروند. تا هر کدام صد تومانی را که گفته ام نداده اند، نباید بروند ببریدشان زندان.» مسافرها گفتند: «صد رحمت به دزدهای سر گردنه، اینجا که از پیچ و خم های گردنه خطرناک تر است.» و دست بسته به زندان رفتند. از آن به بعد، وقتی مردم با بی انصافی و زورگویی کسی روبه رو شوند که از او انتظار بی انصافی و زورگویی نداشته اند، این مثل را به کار می بردند.
منبع:matal-masal.blogfa.com





:: موضوعات مرتبط: دنیای ضرب المثلها , ,
:: بازدید از این مطلب : 549
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 28 خرداد 1395 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
» داستان ضرب المثل نرود میخ آهنین در سنگ 3
» ضرب المثلهای ایرانی ،ضرب المثل با حرف (ص)4
» داستان ضرب المثل هرچه می‌گویم نر است می‌گوید بدوش 5
» انواع ضرب المثل به ترتیب حروف الفبا (ش) 6
» ضرب المثل به ترتیب حروف الفبا (س) 7
» داستان ضرب المثل پوست خرسی كه شكار نكردی نفروش 8
» انواع ضرب المثل با حرف (ز) 9
» داستان ضرب المثل هر چیزی تازه‌اش خوبه، الا دوست 10
» انواع ضرب المثل , ضرب المثل های قدیمی 11
» ضرب المثل های ایرانی, ضرب المثل 12
» انواع ضرب المثل، ضرب المثل های ایرانی 13
» داستان ضرب المثل همه ی راه ها به رم ختم می شوند 14
» داستان کوتاه طنز: هنر نزد ایرانیان است و بس 12
» انواع ضرب المثل های جالب و خواندنی 13
» انواع ضرب المثل های ایرانی 14
» ریشه تاریخی ضرب المثل ستون پنجم دشمن 15
» داستان ضرب المثل کوه به کوه نمي رسد، اما آدم به آدم مي رسد.16
» داستان ضرب‌المثل «الهی که آقام آب بخواهد!»,ضرب المثل درباره تنبلی 17
» داستان ضرب المثل مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد.18
» داستان ضرب المثل مشک آن است که خود ببوید،نه آنکه عطار بگوید 19
» داستان ضرب المثل های ایرانی20
» ریشه تاریخی ضرب المثل ، ضرب المثل های ایرانی21
» داستان ضرب المثل پا را به اندازه گليم خود دراز كن22
» داستان ضرب المثل های ایرانی ،ضرب المثل23
» داستان ضرب المثل و ریشه تاریخی ضرب المثل های ایرانی24
» داستان ضرب المثل خاك به سرم، كدبانو بود مادر مادرم
» ضرب المثل های انگلیسی با معنی فارسی در مورد پول
» ضرب المثل های ایرانی , ضرب المثل 13
» داستان ضرب المثل زیراب کسی را زدن
» ضرب المثل مهمان روزی خودش را با خودش می‌آورد و بلای صاحب‌خانه را با خودش می‌برد
» داستان ضرب المثل چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است.
» داستان ضرب المثل ناخوش خر خورده
» داستان ضرب المثل ديه بر عاقله است
» ضرب المثل درخت هر چه پربارتر، افتاده تر
» ریشه تاریخی ضرب المثل عاقبت گرگ زاده گرگ شود
» ضرب المثل جوجه پاییزه می خواهد سرجوجه بهاره كلاه بگذارد
» داستان ضرب المثل،ضرب المثل خر برفت و خر برفت و خر برفت
» ضرب المثل اكبر ندهد، خدای اكبر بدهد ، داستان ضرب المثل
» ضرب المثل،داستان بی اعتنا به فکرو آسایش و ذائقه و میل مهمان
» داستان ریش گرو گذاشتن
» ضرب المثل ميمون پير
» داستان ضرب المثل علف باید به دهن بزی شیرین بیاد همه ما این ضرب المثل که علف باید به دهن بزی شیرین بی
» داستان كن فيكون شده است .
» داستان ضرب المثل هر که بامش بیش برفش بیشتر.
» ایام نوروز و ضرب المثل هایی درباره مهمان
» صد رحمت به دزدهای سر گردنه
» ضرب المثلهای آلمانی ترجمه شده
» یک صبر کن و هزار افسوس مخور
» ضرب المثل كلاه قرچي
» ضرب المثل امر مقام مافوق
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: